راهی به سوی نور



عذرخواهی می کنم از ارسال این تصویر*.

(با وجود محو کردن عکس، اما من تصویر رو حذف کردم، توصیف تصویر در کانال اصلی، زن و مرد عریانی  که فقط شلوار لی پوشیدن!)


گفت: من آزادی ندارم در کشورم. من که نخواستم بگردم! این روسری کلافم می کنه، این مانتو اذیتم می کنه. اما خودم حد خودم رو می فهمم.


گفتم: واقعا فکر می کنی اگر قانون پوشش برداشته بشه، حکومت منهای حراست از احکام دینی بشه و سلیقه شخصی وارد اجتماع بشه، همه حدشون رو میفهمن؟


گفتم: شما راضی میشی به نبود یه روسری و یه مانتو، شاید یکی دیگه به کمتر از این راضی باشه، شاید حیا و پوشش برای هرکس حدش یه نظر و سلیقه شخصی باشه. اون وقت چه جوری می خوای خودت و همسرت و فرزندت رو تو این جامعه ای که مرز حیا نداره حفظ کنی؟


ببین غرب راه رفته است. حد رو که برداری، انسان هایی هستند که رعایت حد ندارند. تا می رسن به جایی که هم به خودشون هم به بقیه آسیب بزنن.

وقتی آمار تعدی به ن یا خیانت و فروپاشی خانواده در غرب زیاد میشه شروعش از حد نشناختن در همین مقولاته.


اگر حکومت دینی نباشه، همین میشه. هیچ چهارچوب الهی انسانی برقرار نمی مونه با این توجیه بی منطق برخی که: من این حد رو قبول ندارم.


*تصویر تابلوی تبلیغاتی شلوار لی و کیف همراهش در فرانسه بود


@ninfrance

پ.ن: کانال تا انتهای افق در بله هست. مطالب ارسالی از یک دانشجوی ساکن فرانسه هست،  دوست داشتید دنبالش کنید


#دعوا_سر_اولویت_است

#سید_علی_اصغر_علوی



اگر هر شب،‌مجلس روضه برگزار کنید، حتی نیم ساعت، استقبال نمی شود. چرا؟ چون احساس نیاز نمی شود. در جبهه، چون احساس نیاز می شد، هر شب و همیشه روضه و‌هیئت بود. فاصله خود را با شهادت چقدر می بینید؟ رزمندگان در جبهه، هرآن ممکن بود شهید شوند. پس به روضه نیاز داشتند. روضه و هیئت یک نیاز است. طوری زندگی کنید که نیازمند روضه باشید. «حیات» به معنویت نیاز دارد. باور کن! جنگ است و شما برای رضای خدا قلم برداشتی تا به جنگ دشمن بروی. هر مقاله، هر مصاحبه و هر پرونده، واقعا شروع یک جنگ با دشمن است. خیلی بیشتر از این ها اثر دارد. «مداد العلما افضل من دماء الشهدا» حتی! اگر این طور شد، هر هفته جمکران رفتن لازم است.‌معنویت لازم است. واقعیت آن است که.

 اصلا می دانید چرا علوم انسانی مثلا اقتصاد امروز ما نمی تواند مشکلات خود را حل کند. ولی رزمندگان توانستند؟ مثلا فتح خرمشهر ۱۳۶۱ ناممکن بود، ولی شد. حل مشکلات اقتصادی خرمشهر امروز ناممکن نیست، اما نمی شود! استادان و مسئولان نمی توانند.چرا؟ چون بلاشک و شبهه، باید استاد اقتصاد ما شب زنده داری کند تا خدا مشکلات اقتصادی خرمشهر را حل کند! ما کم گذاشتیم. شما کم نذارید. برای خدا وقت بذارید، برای زندگی وقت پیدا می شه.

پ.ن: برای خدا وقت بذاریم، برای زندگی وقت پیدا می شود

پ.ن۲: دعوا بر سر اولویت است و این اولویت شناسی سخت ترین کار دنیاست به نظر!

پ.ن۳: نویسنده مجموعه کتاب هایی با محوریت کربلا دارد که یکی از یکی قشنگ تر است. پیشنهاد می کنم بخونید حتما.


هرچقدر فکر‌می کنم یادم نمی آید  وقت هایی که مادر را ناراحت می کنم غیر از اینکه رفتارش سر سنگین می شود دیگر چه کار می کند؟ تا به حال عکس العمل دیگری از او  به خاطر ندارم، آن هم  چطور بی محلی کردنی!

هر کاری هم بکند، بازهم وقتی بیرون می روم و و‌خداحافظی می کنم، حتی اگر خودش هم بلند نشود که یه لقمه ای، میوه ای برایم بیاورد که به قول خودش بخورم تا از گرسنگی نمیرم! حتما حداقل یاداوری می کند که خودم  حواسم باشد و بردارم‌.

 قهرم که باشد، بازهم اگر جلوی تلویزیون خوابم ببرد، بعداز چند دقیقه گرمای پتویی که رویم انداخته را حس خواهم کرد. اگر امتحان داشته باشم و  بخواهم که دعایم کند، دلش نمی اید قهر بودنش را به رخم بکشد و جوابم را ندهد.

حتی اگر شب هم با دلخوری از من خوابیده باشد، صبح زودتر از من بیدار می شود که صبحانه ام را آماده کند. بازهم ناهار که آماده شد، صدایم می زند.


مادر است دیگر، بخواهد هم نمی تواند تو را نبیند، نشنود، با دردت دردش نگیرد.


مادر من نه معصوم است، نه علت آفرینش، نه نوری جدای انوار عالم 

مادرم نه غذایش را به یتیم و فقیر و اسیر داده و خودش گرسنه مانده، نه اول برای همسایه دعا کرده و بعد برای ما

یک مادر است شاید شبیه بقیه مادر ها



انتظار ما از شما که نگین آفرینشی بالاتر است بانو جان. شما که محدثه ای و هم کلام با جبرائیل.شما که دختر پیغمبر ص هستی و‌همسر علی ع.

 می دانم کم نبوده است زمان هایی که رنجاندمت. بارها ناراحتت کرده ام از بچگانه رفتار کردن هایم از فراموش کاری هایم. چه کنم؟ حواسم به خودم نبوده و حالا مریض شده ام. 

اما

شما حتی اگر از دستم ناراحت هم شده باشید، باز حواستان به فرزندتان هست،مگر نه؟

می شود مگر قهر کنید؟

می شود مگر توشه راه برایم نگذارید؟می شود حواستان به سرمای دلم نباشد؟ می شود طعام برایم در نظر نگرفته باشید و گرسنه ام بگذارید؟ می شود حالا که دلم را گم کرده ام، کمکم نکنید که پیدایش کنم؟ می شود برایم دعا نکنید ؟

نه .

من باور نمی کنم که مادرم، مادر تر از شما باشد.

 آن هم شما که مادر عالم هستید


می شود یتیم نوازی کنید و مأوایم دهید؟

جایی نزدیکی خودتان.

که کم کم بشوم همان فرزندی که دوست داشتید.


آیا می دانستید، خروج دلار و طلا و پول و جواهراتی که در امروز روزی(۲۶دی) در سال۵۷ اتفاق افتاده است، بیست و پنج برابرِ مبالغ اختلاس های جمهوری اسلامی ایران از ابتدای انقلاب تا به امروز بوده است؟!! راستی! آیا می دانستید، غیر از پول و حساب های بانکی و.، خانواده پهلوی با چند چمدان از ایران فرار کردند؟

تفسیر سوره ی نصر را می خواندم.

در آیه ی « و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا»  جالب شد بدانم چرا از لفظ یدخلون استفاده شده است و مثلا گفته نشده یومنون، یا یدینون یا‌.


متوجه شدم استفاده از این کلمه به خاطر تفاوت در مراتبِ ایمانیِ افرادِ وارد شده به دین است.

اینکه فقط شهادتین گفته باشی، مؤمن نیستی! تازه مرحله ی یک دین محسوب می شوی، یعنی الان مسلم هستی! همین. مرتبه ای که فقط زبان است.

تا زمانی که ایمان وارد قلبت نشده باشد، مومن نیستی. اگرچه وقتی وارد قلبت هم شد، بازهم معصوم از تخلف نمی شوی،  باید مرحله ی بالاتر دین را طی کنی، یعنی مرحله ی عمل. 

و در مرحله ی بعدی عمل، تفاوت در میزان خلوص عمل هایت خواهد بود، هرچه عمل خالص تر، مرتبه ی ایمانی ات بالاتر.(خلاصه ی مقاله ی مراتب ایمان از منظر علامه طباطبایی که در انتهای متن بارگذاری شده است)


نکته ی بعدی که در سوره توجه ام را به خود جلب کرد این بود:

فضای ترسیم شده در سوره ی نصر، چقدر شبیه فضای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است، یک فتحی که با نصرت خدا اتفاق افتاده و مردم به خاطر فاتح بودن آن دین و چهارچوب، فوج فوج وارد می شوند، خُب در چنین جامعه ای همه مدل آدمی وارد شده است، چه آنکه فقط زبانی وارد شده -چه بسا به خاطر طمع  یا ترس یا نفاق- چه آنکه ایمان آورده اما فقط در حد ایمان قلبی. و برای رسیدن به عمل، باید یاد بگیرد و آنچه وارد قلبش کرده، عمق بدهد.

پس این آدم هم تخلف دارد.

.و باید بدانیم که اکثریت این فوج ها را همان دسته ی یک و دو می سازند.

اما.

شیطان فضای این جامعه را برای ما چطور وانمود می کند؟

القا می کند که جامعه ای که اسمش اسلامی هست،اما  تخلف هم دارد، دروغ و فساد و‌کارشکنی و فقر  هم دارد، پس به چه دردی می خورد؟

در نتیجه؟

درنتیجه، باید برویم سراغ طاغوت.همان مرتبه ی قبل صفر، همان پایین. چون به کمال ایمان نرسیده ایم برویم کافر شویم!


چه ابلهانه! آدم در چنین شرایطی بالاتر رفتن را انتخاب می کند نه پایین تر رفتن را.


اَمای دوم

وظیفه ی آن رأس های ایمانی جامعه آن است که از فوج فوج روی آوردن مردم حُسن استفاده کنند و عمق ایمانشان را افزایش دهند.

چرایی و منطقِ مبانی را برای همه جا بیاندازند.

مباحثه و مناظره و کرسی آزاد اندیشی برگزار کنند تا خلأ های فکری و ایمانی جامعه را شناسایی کنند و در جهت پر کردنش برنامه ریزی کنند، نظام های تربیتی و آموزشی را برای اصلاح و ارتقاء مراتب ایمانی بچینند.

 و اگر نکردند و نکردیم، روزی که تب و تاب این فوج ها بخوابد، مجبوریم راه رفته را دوباره طی کنیم، باید از اول شروع کنیم به توضیح دادن و استدلال  و رفع شبهه کردن.

چون مطابق منطق سوره، زمانی که باید حمد(ثنا و تحسین زیبایی اختیاری) و تسبیح(حرکت رو به کمال با رفع ضعف ها) و استغفار( پوشاندن و محو اثر) می کردیم، نکردیم.

می دانم، وعده پیروزی حق، صد البته حتمی است.

ولی نکند به خاطر  اشتباهات و تعلل های ما به تاخیر بیافتاد؟


مقاله مراتب ایمانمراتب ایمان


بسم الله الرحمن الرحیم


ای پیامبر ما.

أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟

 وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ؟

 الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَک؟

وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ؟

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

انگار هرآنچه موسی (ع) هنگام ابلاغ رسالتش برای دعوت فرعون از خدا خواست، همان ابتدا خدا به رسول دردانه اش داد.

شرح صدر، برداشتن وزر، یسر در امور محوله و.

همان دعای موسی

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی

وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی

یَفْقَهُوا قَوْلِی

وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی

هَارُونَ أَخِی

اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی


پشت موسی(ع) به برادرش هارون گرم است؛

ظَهر و پشت پیامبر(ص) با داشتن علی(ع) سبک می شود.


پشت و پناه حسین(ع)، می شود برادرش عباس(ع). همان که با رفتنش الانُ انکسرَ ظَهری می شود حسین(ع).



مدعی دروغ زَن انتظار تو چه؟ تو  چقدر باربردار سختی های امامت شده ای؟

چقدر در حمل بار هدایت امام-که از سنگینی اش،کمر خم کرده- کمک کرده ای؟!

من

و من های شبیه به من

همان لاف زن های در غربتیم.



تا من منم، ضمیر تو پیدا نمی شود.


سریال رو نمی بینم ولی خانواده پیگیرش هستند، داشتم از جلوی تلویزیون رد می شدم که یه صحنه ی کوچیکش رو دیدم، شروع کردم به سوال پرسیدن:

- چرا باهاش اینطوری حرف زد؟

-چرا دختره اینکارو کرد؟

-مگه شوهرش فلانی نبود؟

- فلانی پس چی شد و.



من هیچی از کل سریال نمی دونستم، نمی دونستم قبلش چه اتفاقایی افتاده و چی شده؟ نمی دونستم بعدش قراره چی بشه؟ درباره ی هیچ کدوم از نقش ها و کاراشون هم اطلاع نداشتن، با همین یه سکانس انتظار داشتم کل سریال رو بفهمم، انتظار داشتم تو همین یه صحنه علت همه ی رفتارا برام مشخص بشه، انتظار داشتم درباره ی همه شخصیت ها و ویژگی هاشون مطلع بشم.


به نظرم نسبت ما با عالم هم همینطوریه.

ماها همیشه یه بخش کوچیکی از این سناریوی نوشته شده رو دیدیم، ما ها گاهی بدون اطلاع از قبل و بعد ماجراها تو زندگیمون چرا چرا کردیم.

کارگردان اصلی همه ی نکته ها رو می دونه، و چون بی عیب و نقصه حتما هیچ ضعفی هم در  فیلمش نیست. ولی ماهایی که کل رو درک نکردیم دائمادرحال نق زدنیم.



ولی منابع موثق خبری از غیب داده اند:


وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ

ﻭ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺯﺑﻮنیﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺩﻫﻴﻢ و ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻴﺸﻮﺍﻳﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﻭ ﻭﺍﺭﺛﺎﻥ ﺮﺩﺍﻧﻴﻢ .(سوره مبارک قصص5)


#رهایی_از_تکبر_پنهان

#علیرضا_پناهیان


آدمیزاد موجود زرنگی است، می داند اگر قیافه بگیرد هیچ‌کس او را تحویل نخواهد گرفت. لذا در ظاهر تواضع می کند و برای کسی قیافه نمی گیرد ولی در واقع قلبش پر از تکبّر است. افرادی که قلبشان پر از تکبّر است، ولی به ظاهر افراد مهربان و‌بعضا متواضعی هستند را باید از طریق نپذیرفتن حق شناخت. امام صادق (ع) می فرمایند:« به درستی که تکبّر چیزی نیست جز انکارکردن حق.»

بین سختی کشیدن و‌تکبّر چه رابطه ای وجود دارد؟ سختی کشیدن چگونه تکبّر را از بین می برد؟ سختی ها موجب می شود انسان ناتوانی خود را درک کند و با همه ی دارایی ها و توانایی هایش، نیاز خود را به دیگران و به ویژه نیاز خود را به خداوند متعال بیشتر دریابد.

پ.ن۱: کلا انَّ الانسان لَیَطغی، أن رآهُ استَغنی(انشقاق ۶)/ بلای همگانی است و‌تقریبا به جز انگشت شماری استثناء ندارد. فقط میزان و بروزات آن متفاوت است. نشانه هایش را در خودمان ببینیم!

پ.ن۲: مرز کمی است بین عزت نفس و تکبر!

پ.ن۳: حب اهل بیت(ع) و ولیّ زمان از راه های جلوگیری تکبر است.


آقا معلم، سلام.


اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.

بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.

دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم شود که به چاپ پنجاه و‌شصت و صد برسد.

گمانم همین کتاب ها برای توشه راهتان کافی است، از بس تک تک شان عمری را از کج رفتن نجات دادند.

فکر می کنم چطور یک معلم انقدر بین شاگردانش محبوب می شود؟ 

رمزش اخلاصتان نیست؟ گمانم هست.

یحتمل موقعیت شناسی تان هم باعثش شده باشد. وقتی خواندم با حسرت به کتاب خانه تان نگاه کردید و گفتید چقدر کتاب که دوست داشتم بخوانم اما اولویت نیست تازه فهمیدم چقدر سوال های ما برایتان مهم تر از علایقتان بوده.

شاید اگر کسی نشناستتان فکر کند، این اقا معلم از آن معلم های جدی و‌خشکی است که برای  خانواده هم معلم بازی می کند، اما آن روز که داستان رفتارتان با همسرِ از سفر برگشته تان را خواندم فهمیدم حاشیه های این چنینی شما متنتان را پر رنگ تر کرده است.

من جوانکی بودم پر از سوال و دغدغه و شبهه. پر از ندانستن. جرعه جرعه کتاب هایتان را نوشیدم، سخنرانی هایتان را با تمام وجودم گوش دادم،  انگار من شاگرد بودم و ‌شما معلم خصوصی من، دقیقا به همان سوال ها پاسخ می دادید که نمی دانستم، اندازه ی سواد من.

وقتی بی طرفانه مکاتب و نظریه ها را شرح می دادید و‌بعد با منطق بدون تعصب بررسی شان می کردید دقیقا همان معلم جذاب دل خواه من می شدید.

شاید شما مرا نشناسید

اما من تمام پایه های اعتقادی ام را مدیون شما هستم. 

تمام اسلامِ زیبای دوست داشتنیِ بدون ِ شبهه ام را.


آقا معلم؛ هنوز خیلی چیزها را باید یادم بدهید که نمی دانم. لطفا معلمم بمانید.

برایتان علوّ درجه بیش از پیش آرزومندم.

از طرف شاگرد کوچکتان


#مناجات_شعبانیه

#سید_مهدی_شجاعی


 به من نگاه کن، وقتی که با تو راز و نیاز می کنم، که من گریخته ام به سوی تو اینک، و در میان دست های توام، خسته و درمانده و زمین گیر؛ در آغوش تو، زار زار گریه می کنم و همه ی امیدم به توست و آنچه نزد تو.

تو می دانی که در درون من چه می گذرد؛ تو از نیازهای من با خبری؛ تو مرا خوب می شناسی. و هیچ چیز از تو پوشیده نیست.

تو می دانی که من اکنون در کجا ایستاده ام؛ به کدام سو خواهم رفت، در کجا اقامت خواهم کرد و گاهِ بازگشتن من کجاست.

تو می دانی که من، برای سرانجام و عاقبتم، دل به کجا بسته ام.

تقدیر تو بر من جاری شده است؛ سالار من! در آنچه از من سر خواهد زد تا پایان عمر، در پنهان و آشکارم، ودر ظاهر و باطنم.

کم و کاستی، افزایشم و سود و زیانم در دست توست؛ نه در دست هیچ کس دیگر.

اگر مرگ من اکنون نزدیک می شود و کارهای من، مرا به تو نزدیک نکرده است، خود را با مرکب اقرار، به سوی تو می کشانم؛ اقرار به آنچه هستم و آنچه کرده ام.

تو در اینجا، آبروی مرا حفظ کرده ای و در آنجا، آبرو کار سازتر است‌.

تو در میان بندگان خوبِ خودت، مرا  رسوا نکرده ای و من در مقابل شاهدان قیامت، می ترسم از رسوایی؛ رسوایم نکن.

پ.ن: حتی اگر در ماه شعبان هم نیستیم، خوب هست که گاهی این مناجات رو‌ بخونیم

پ.ن: سلام رمضان.‌از همین حالا برای آمدنت شوق دارم


#استاد_و_درس

#علی_صفایی_حائری

#عین_صاد

(از سری روش ها- روش آموزش)


.داده ها ملاک نیست و ‌سودها هم ملاک نیست. داده ها از خداست و‌ سودها از سرمایه ها. نه مقدار سرمایه مهم است نه مقدار سود، بلکه نسبت سود به سرمایه مهم است. ده تا آجری را که یک پیرزن با کم کردن غذای خود به مسجدی کمک کرده است نمی توان با ده میلیون تومان کمک تاجری مقایسه کرد، چون تاجر از غذایش کم نشده و نسبت به سرمایه اش کاری نکرده است. بلکه (مهم) نسبت این دو باهم (است) و مهم تر جهت این نسبت، که برای چه کسی و در چه راهی این همه کوشش کرده.

راستی چه دین عمیقی که حتی به اعمال نگاه نمی کند، و به نسبت ها قانع نمی شود که مهم جهت عمل است و عامل و انگیزه ی عمل که «انما الاعمال بالنیات».

علی صفایی حائری

پ.ن: از این استاد هایم آرزوست.

پ.ن۲: چون خلاصه ی چند پاراگراف هست، فعل و‌فاعل رو اصلاح کردم و به رسم امانت داخل پرانتز گذاشتم.


الان دقیقا این همه عجله برای چیه؟

نمیشه یه ذره یواش تر بری.

تازه دارم با وجودت برکت رو میفهمم

لطف بی حد و حساب رو

تازه دارم آرمان شهرم رو با تو تجربه می کنم

توروخدا یه ذره یواش تر برو

یه کاری کن که بعد از تو همه چی همین طور خوب بمونه. لطفا


#یازده_روز_گذشت


این چند روز با افراد به اصطلاح دغده مندی مواجه می شدم که به قول خودشان از اوضاع فعلی احساس خطر کرده بودند.

حوادثی مثل شعر خوانده شده در مدارس و شلوغی های دانشگاه تهران، حضور روزه خواران در شهر و.را مصداقی برای گسترس فساد و فحشا گرفته بودند و جامعه را مستقیم در حال سقوط فرض کرده بودند.

نمی خواهم بگویم این ها مسائل مهمی نیست، نمی گویم نباید برای آن چاره اندیشی کرد

اما

این ها مهم ترین مسائل نیست. این همه ی تصاویری نیست که باید دید. 

کف روی آب است، سرو صدای زیادی دارد، اما آنچه اصلی و ماناست همان آب زیر این کف است. کفی که وجودش هم از همان آب است.

حتی به مقایسه و اعداد و ارقام هم توجه کنیم، سنگینی ترازو به سمت همان رویش های انقلاب است که دشمن اگر خودش را هم که بُکُشد نمی تواند متوقفش کند.

نمی دانم شما که این مطلب را می خوانید چند سال تان است. اما مقایسه کنید شور و اشتیاق این بچه های راهنمایی و دبیرستانی را با زمان خودتان؛ در حضور در اردوهای جهادی، در حضور در راهیان نور بی آب و علف و گرم، در اعتکاف های دانش آموزی، در هیئت ها و محافل مذهبی، در اهتمامشان به علم آموزی؛ مقایسه کنید با همین هفت، هشت سالِ قبل؛ انصافا قابل مقایسه است؟

 اگر شعر جنتلمن معدودی را شنیدید، از آن طرف هم صدای " منم بخون حسین جان، حالا که نوجوونم تو راه دین و قران می خوام یه عمر بمونمِ" نوجوانان حسینیِ پر شورِ هییت میثاق با شهدا را هم شنیدید؟ 

اگر تجمع افرادی که با قانون مشکل داشتند را دیدید، تعداد کسانی که به مقابله با قانون شکنی هم آمدند شمردید؟

به های و هوی و سر و صداها توجه نکنید. این جریانِ طبیعی تاریخ است، به مرگ خود که نزدیک می شوند، باطل با تمام قوا، بدون پرده و ملاحظه کاری رُخ نشان می دهد، طلوع بعد این صحنه ها دیدنی تر است.

مطمئن باشیم.


این چند وقت اخیر هر بار که به خانه ی مان آمده یا هر بار به خانه‌شان رفتیم، شروع می کند به بحث کردن، به شبهه انداختن.
 که چرا فلان حاج آقا، بالای منبر گفته فلان امام با اژدها حرف زده است؟
می‌گوید آخر مگر می شود فلان تعداد نفر را حضرت ابوالفضل (ع) در عاشورا کشته باشد؟ حتی هر نفر را سه ثانیه هم بگیری بیشتر از نصف روز جنگ عاشورا طول خواهد کشید. صحبت هایمان از این جا شروع می شود، اما در اینجا نمی ماند.
می رسد به فلان آیه ی قرآن، و بعد می رسد به کلِ قرآن، اینکه اصلاً قرآن تحریف شده است یا نه؟
 می رسد به عصمت امام و رسول؛ و حتما اگر بی تعارف تر می خواست بحث کند به خدا و توحید هم کشیده می شد.

مسلمان است، اتفاقا بچه هیئتی هم هست. در بین جوانان فامیل سر آمدِ اخلاق و حیا و ایمان است. اما سوال دارد! شبهه دارد! 

شک هایش از همین چیزهای کوچک شروع می شود، به این ها بی اعتماد می شود، وقتی زیرآب عقلی این ادعاها خورده شد، این بی اعتمادی ها به چیزهای  بزرگتر اعتقادی اش می رسد.

چند قدم عقب تر برویم.

ادامه مطلب

بعضی در پیامبر ماندند، ولی حضرت عباس، «المطیع لله و لرسوله و لاامیرالمومنین و الحسن و الحسین» بود.
 فهم سلسله ی ولایت یعنی هرچه پایین تر می آیی، ولایت‌مداری ات مثل اول باشد. معمولاً تشکیلاتی ها در این ناحیه، دچار آسیب می شوند. وقتی تشکیلات به فرد دوم رسید، تبعیت نمی‌کنند. فهم این نکته بسیار مهم است. این ولایت مداری سخت‌تر از ولایت مبدأ است. 
استادش هم شیطان است! خدا را قبول دارد، سجده می کند، اما امر او را نه!
 به رسول الله گفتند: خدا را قبول داریم، اما تو را نه!
 به امیرالمومنین گفتند: پیامبر را قبول داریم، اما تو را نه! 
به امام خمینی گفتند: امام زمان را قبول داریم، اما تو را نه! 
به سید علی آقا می‌گویند: امام خمینی را قبول داریم، اما تو را نه! 

 

بی بصیرت ها همیشه یک قدم عقب اند!


بهترین الگوی استکبارستیزی
 

 «دشمن را باید ناامید کرد!» به سبک حضرت ابوالفضل العباس.
 چه شد که شمر با حالت خشم به لشکرش برگشت؟


الگویی برای تحرکات دیپلماتیک
 «انقلاب در اعتراض به استکبار و عوامل استکبار در ایران به وجود آمده و بر این اساس تشکیل شد، رشد پیدا کرد،‌قوی شد، منطق استکبار را به چالش کشید. (استکبار) نمی‌تواند تحمل کند، مگر وقتی که مأیوس بشود. ملت ایران، جوانان ایران، فعالان ایران، کسانی که به هر دلیلی ولو به دلیل غیر اسلامی به میهن شان و خاک شان عقیده دارند، باید کاری کنند که یأس در دشمن به وجود بیاید؛ دشمنان را باید مع کرد.»(مقام معظم رهبری، ۲۹آبان ۹۲)


برای ابوالفضل العباس امان‌نامه آوردند و او را به مذاکره دعوت کردند، اما او‌ چه زیبا با این اتفاق مواجه شد و فریب  لبخند مستکبری مانند شمر را نخورد؛ از همین روست که اهل بیت هم در حریمش‌ دست ادب بر سینه نهاده اند و او را به این بصیرت نافذش ستوده‌اند.


 رحمت خدا بر آنان که در تحریم آب، تن به سازش نداده‌اند و از عباس آموخته اند که یه این سادگی از عزت شان را معامله نکنند. این پیام حریم عزت مند ابوالفضل،‌ علمدار رشید دشت کربلا است.
این ها شاگردان کلاس کربلای امام حسین اند: دست دادند، ولی دست ندادند!
 در راه حسین دست دادند، ولی با دشمن دست ندادند. دستهایشان را انداختند، اما ندیدند به نشانه تصمیم دستی بلند کنند و برای همین است که همیشه پرچمش بلند و در اهتزاز است:

رفع الله رایة العباس!


#ماه_به_روایت_آه
#ابوالفضل_زرویی_نصرآبادی

در این سال ها آموخته ام که از گوش نیز، همچون چشم، به دلیل راهی است. وقتی کلام باطل به تکرار از گوش وارد شود و در دل رسوب کند، بودن آن نه فقط مشکل که بعضاً ناممکن است. گوش ما ساکنان بلاد اسلامی، بیش از ۲۰ سال، گذرگاه وهن و لعن علی بن ابیطالب بوده است و دل هامان چنان به این سیاهی خو گرفته است که حتی خاطرات و یادِ نورانیِ وصی پیامبر چشمِ دلِ مان را می‌زند و آزارمان می دهد. اما مگر می شود دیده ها و شنیده ها را از یاد برد؟

ماه به روایت آه

 

پ.ن: کتاب بیان زندگی حضرت ابوالفضل از زوایای مختلف است، با وقایعی تازه که شاید کمتر شنیده شده است مانند فرزندان ایشان، همسرشان و.

پ‌ن۲: خدا نویسنده کتاب رو رحمت کند ان شاء الله ، کتاب خیلی خوبی بود. شادی روح نویسنده صلوات.

پ.ن۳:کربلا شنیدنی نیست، کربلا دیدنی است.


#آفتاب_در_حجاب
#سید_مهدی_شجاعی

 

ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره ی در هم شکسته و چشم های گریان، آن دو را به سوی خیمه می کشاند حسین است. جان عالم به فدایت، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را. خسته می شوی.
 از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می شود. رهایشان کن حسین جان اینها برای همین خاک آفریده شده اند.
 آنقدر به من فکر نکن. من که این دو ستاره ی کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمی بینم. وای وای وای! حسین جان! رها کن اندیشه ی مرا.
زینب!  کاش از خیمه بیرون می زدی و خودت را به حسین نشان می‌دادی تا او ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی هم حتی مژگان تو را تر نکرده است. تا اچ ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالی و فقط شرم از احساس قصور بر دل چنگ می زند. تا او ببیند که زخم علی اکبر، بر دل عمیق تر است تا این دو خراش کوچک. تا او. اما نه، چه نیازی به این نمایش معلوم؟ بمان! در همین خیمه بمان! دل تو چون آینه در دست های حسین است. این دل و‌دست های حسین! این قلب تو و‌نگاه حسین!

آفتاب در حجاب


پ.ن: امکان نداره کتاب رو ‌نخونید و‌ مثل مجالس روضه اشک نریزید. عالی بود کتاب. عالی بود، خدا به قلم نویسنده اش برکت بده 
پ.ن۲: کتاب شرح وقایع پیش از کربلا ، در کربلا و بعد از کربلا است از زاویه ی دید زینب کبری سلام الله علیه و با اسناد تاریخی متقن


باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام

 

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها
باز از دوریت افتاده به کارم گره ها


ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم
پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم
زود ما را برسانید به مشهد به حرم


مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم
ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم

 

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست
پا شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

 

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است
رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است


چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟
صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است
طرف پنجره فولاد هیاهو شده است
باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

 

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

 

با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن
کار من هست فقط گرمی بازار شدن
گر چه در باور من نیست خریدار شدن.

 

یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟
من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

 

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی
کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی
مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی
لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

 

قول دادی به همه پس به خدا می آیی
هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

(مجید تال)


وقتی به هم محرم شدند، عکس نمایه اش تغییر نکرد، مطالب اینستایش هم پر از حرف های در خلوت عاشقانه ی شان نشد. 
موضوع روز صحبت هایش هم در جمع دوستان  فلان سفری که رفتند و فلان هدیه ای که برایش خرید یا برایش خریدند نشد! 
خیلی آرام، خیلی بی حاشیه، خیلی با مراعات جمع دوستان مجرد و فضای گاها مسموم مجازی و حقیقی، وارد زندگی متاهلی اش شد.
و حالا با یک پیام دوست داشتنی دعوتمان کرده است به مراسم عقدشان.

این زوج مسیرشان به سمت نور نباشد، به کجا باشد؟
خدا هم قدمشان کند تا بهشتی شدن ان شاء الله.

 


#رویای_یک_دیدار
#سید_ناصر_هاشم_زاده

برای یک لحظه حس کرد شیطان را دیده. از میان جمعیت او را تشخیص داد. چشمانی نافذ و چهره ای عبوس که به او گفت:
- هیچ حقیقتی وجود ندارد، تو انسانی ساده ای و خود را به ایمانی سپرده ای که اساس و بنیاد ندارد.
صدای او را شنید. یقین کرد که او شیطان است.
- من ایمان خود را به خداوند و‌ مسیح حفظ خواهم کرد و از وسوسه ی تو ای موجود پلید، به خداوند پناه خواهم برد.
- پولس، زاده ی ایمانی بود که مسیح به جهان عرضه کرد؟
- دور شو ای پلید وسوسه گر. تو اگر تن مرا تسخیر کنی و اگر مرا که بنده ی ضعیفی بیش نیستم صلیب بکشی، باز بدان که وجود خداوند را انکار نخواهم کرد.
- من هم وجود خداوند را انکار نمی کنم. و هرگز از کسی نمی خواهم که وجود خداوند را انکار کند. من به شما هشدار می دهم و اینک به تو ای روزبه می گویم که هیچ‌پیامی از جانب خداوند برای شما نیامده است. خداوند شما را رها ساخته و به خود واگذاشته است. موسی و عیسی پیام آور او نیستند. شما رانده شده اید. شما را دوست ندارد. ایمان به رسالت پیامبران توهمی بیش نیست. تو به چه ایمان داری؟
- ایمان به خداوند. خداوندی که بر ما ترحم دارد. رحمت او همه ی وجود ما را فراگرفته است و تو می خواهی مرا از او دور کنی؛ دور شو ای موجود پلید. ای رانده شده ی درگاه الهی.
- این همه نادانی را می بینی و باز از خداوند سخن می گویی؟ قدیس بزرگ این مردم، شاگرد کوچک من بود. پس چرا خداوند کاری نکرد؟ چرا این مردم را فریب خورده ی این قدیس دروغین قرار داد؟ دروغ او را هم به تو آشکار ساختم. چون می خوام تو هم نشین من باشی. تو فریب نخوری و بر این همه سادگی و بلاهت بخندی. بیا روزبه، بیا آرام باش. بگذار مردم همین باشند. بگذار گوسفندان با پای خود زیر تیغ قصابان بروند.
- تو هم برای همین با پیامبران الهی که چوپان مردم اند نه گرگ، مخالفی. تو از نجات مردم هراس داری.
- گله همیشه گله است، چه چوپانش مسیح باشد و چه پولس پیر که اکنون تن خویش را به خاک سپرده است تا سفره ای باشد برای کرم های زمین.
- گله بودن مردم، تمثیل است، نه واقعیت. چوپان گله را از گرگ دور می سازد و مسیح چوپان مهربانی بود. اما پولس پیر که شاگرد تو بود، گرگی بود که لباس چوپانی بر تن داشت و گله را به پرتگاه می برد
رویای یک دیدار

 

پ.ن: یک کتاب رمان که بر اساس حقیقت است با چاشنی ادبیات نویسنده.
پ.ن۲: بیشتر نمیخوام توضیح بدم چون نویسنده قصد داره آخر داستان شگفتانه ای برایتان داشته باشد(هرچند من از اول فهمیدم )


.در واقع حضور مسلم می توانست فرصتی باشد برای مردم کوفه تا ننگ گذشته را از دامان خود بزدایند و برای همیشه در طول تاریخ خود را سرافراز کنند اما مردم کوفه در این امتحان هم موفق نشدند.
حضور نایب امام فرصتی است برای مردم هر عصر تا لیاقت خود را برای حضور امام معصوم(ع) ثابت کنند.
آری اگر امام معصوم در آمدنش تاخیر می کند، یعنی مردم برای نایب الامام کم گذاشته اند.


#چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#زویا_پیرزاد

آرتوش ایستاد. دست کشید به ریش و به نقاشی اجمی آذین نگاه کرد. بعد گفت «می‌دانی شطیط کجاست؟» جواب که ندادم دست کرد توی جیب شلوار و رفت تا پنجره. چند لحظه حیاط را نگاه کرد. بعد برگشت.  با نُک کفش یکی از گل های قالی را دور زد. «دور نیست. بغل گوشمان. ۴ کیلومتری آبادان.» دوباره به حیات نگاه کرد. «خواست می برمت ببینی. ماداتیان و زنش و نینا و گارنیک را هم دعوت کن.» برگشت نگاهم کرد. «زن و مرد و بچه گاومیش و بز و گوسفند همه با هم توی کَپَر زندگی می کنند.» دست از جیبش در آورد و بند ساعتش را باز کرد. باید روز برویم چون شطیط برق ندارد. یادت باشد آب هم بر داریم چون لوله کشی هم ندارد.» ساعت را کوک کرد. «باید حواسمان باشد با کسی دست ندهیم و بچه‌ها را نوازش کنیم چون یا سِل می گیریم یا تراخم.» راه افتاد طرف در اتاق. «به خانم ماداتیان بگو شکلات انگلیسی برای بچه ها نیاورد چون گمان نکنم بچه های شطیط به عمرشان شکلات دیده باشند. به گارنیک هم بگو کفش ایتالیایی نپوشد که گِل و پِهن تا قوزکش بالا می آید.»
زل زده بودم به اجمی آذین. آرتوش از دم در اتاق برگشت، آمد ایستاد روبه رویم و زل زد توی صورتم. «فاجعه هر روز اتفاق می‌افتد. نه فقط ۵۰ سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همین جا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.» ساعتش را بست. گفت «در ضمن حق با توست. طفلک خاتون. طفلک همه آدم ها.»

پ.ن:
از اون رمان ها که حرف سرش زیاده، یه عده می گن بهترین رمان خانم پیرزادِ، بهترین تعریف از زن امروز که بین مدرنیته و‌سنت گیر کرده، یه عده کاملا برعکس می گن.
از اون جا که لازم بود بخونمش تا دربارش با کسی حرف بزنم، خوندم.
کاری به نظرِ کارشناسانه و فنی ندارم، سلیقه شخصی ام را می گویم:
کلاریس داستان را دوست نداشتم. چون منفعلانه ترین رفتارها را داشت. نه تحلیلی، نه منطقی نه دنیای خارج از خودی. همه چیزش در خودش و زندگی اش و ادم هایی که به گونه ای مستقیم به او ‌ربط داشتن خلاصه می شد. تمام داستان در مهمانی و‌مهمان بازی گذشت! حس های سطحی و خام. رفتارهای تحمل گرایانه ی افراطی و.


بالاترین محدودیت انسان در نشدن کارها، نخواستن است

خیلی چیزهایی که حتی در دنیا نداریم به دلیل نخواستن است.
البته دنیا ارزش خواستن نداردو گذراست.

در فرهنگ عمومی ما این خواسته که باید امام حی را ملاقات کنیم و از او دستور بگیریم نوعا نیست.
چرا؟
چون او غایب است
و گفته اند که اصلا نخواهید که اورا ببینید به نوعی نخواستن او برای ما صرف شده است.
مثلا اگر فردی بگوید وظیفه شرعی من دیدن امام است به او برچسپ میزنند.

در حالیکه هرکسی وظیفه دارد حداقل بخواهد
این که نمیشود به فرد مربوط نیست.

تو باید نیاز داشته باشی و روی آن کار کنی نه اینکه فراموش کنی

 

*هرکس می یابد هر آن چه را می خواهد و اگر چیزی را نیافته است نخواسته است.*

 

استاد اخوت- ختم مفهومی سوره مبارکه یس


ضمیری آرام و‌مطمئن، برای کسی است که بیش از #حوادث و #اتفاقات، دلخوش به #وعده_های_صادق باشد.
وعده هایی که یکی پس از دیگری در حال تحقق هستند، وعده هایی که آغاز شمارش مع برای اتفاقی عالم گیر است

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم را در شهادت سردار قاسمی دیدیم.
حالا خواهیم دید
«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»(۱)ی بهترین وکیل را در حق سردار حاجی زاده 
 و بعد منتظر
 عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ(۲) می مانیم ، گرفتار کردن همان مشرکان و‌منافقینی که سوء را در جامعه ها گسترش دادند

 

پای استوار دارید و امیدوار 
که دوره دوره ی تحقق وعده های الهی است.

 

پ.ن
۱- سوره حج، آیه ۳۸، ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ.
۲-سوره فتح آیه ی ۶
وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا
ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺸﺮﻙ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻤﺎﻥ ﺑﺪ ﻣﻰ  ﺑﺮﻧﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﻛﻨﺪ ; ﻴﺸﺎﻣﺪ ﺑﺪ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺩ . ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﺸﻢ ﺮﻓﺘﻪ ، ﻭ ﻟﻌﻨﺘﺸﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎﺯﺸﺖ ﺎﻫﻲ ﺍﺳﺖ


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فالور ارزان انیستاگرام خاوران آموخته های من دانلود آهنگ جدید ویستا رایانه حفاظ دیواری نمومه کار های مهدی سلیمانی راز های موفقیت گلبن یاس